استادیار گروه مدیریت صنعتی و کارآفرینی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه شاهد، تهران، ایران
10.22091/ise.2025.12755.1026
چکیده
هر تصوّر، معنا، مفهوم، باور، اندیشه و یا نظریهای را میتوان به واحدهای معرفتشناختی جزئیتری به نام «انگاره» شکست؛ واحدهای معرفتیِ درهمتنیدهای که در شبکهای انگارهای معنا و مفهوم یک اندیشه را میسازند. انگارهها تنها بهواسطه پیوند با انگارههای پیرامونی معنا مییابند؛ بنابراین هرگاه انگارهای را فرا میخوانیم، درواقع شبکهای از انگارهها با نسبتهای مستقیم و غیرمستقیم آن با سایر انگارهها فراخوانده میشوند. این ورود معرفتشناختی و روششناختی به تحلیل مفاهیم، نظریات و اندیشههای اقتصادی به این تبیین کمک میکند که چگونه اشتراک لفظی یک واژه همچون «بازار» یا «عدالت» میتواند به تفسیرهای متمایز، بر اساس شبکههای انگارهای متفاوت، بینجامد.
انگارهها گاه اعتبار میشوند یعنی نظریهپردازان، گاه ناگزیر به خلق یا کنار نهادن انگارههای خاصی هستند تا به انسجام نظریه خود دست یابند. برای نمونه، انگاره «مطلوبیت» در اقتصاد فایدهگرا یا انگاره «دست نامرئی» در آثار آدام اسمیت، پس از ورود به شبکههای انگارهای متفاوت، معنای تازهای یافته و سرمنشأ نظریههای جدید شدهاند. افزون بر این، معیار صدق انگارهها موضوعی نسبی تلقی میشود؛ زیرا پذیرش هر انگاره درواقع پذیرش شبکهای از گزارهها و پیشفرضهای فلسفی، تاریخی، ذهنی (انفسی) است که امکان قرائتهای گوناگون از واقعیت را فراهم میسازد. در واقع این نگاه انگارهای نافی وجود هر گونه عینیت و آفاقیتی در مفاهیم بکارگرفته شده در اندیشههای اقتصادی است. نتیجه اینکه تحلیل تاریخی و زمینهمند انگارهها نه تنها میتواند از درک التقاطی و انتزاعی نظریههای اقتصادی جلوگیری کند بلکه در درک تطور طولی اندیشهها و مقایسه عرضی نظریههای رقیب، نقش اساسی ایفا نماید.